اول خدا يا فقط خدا!

 خدای من!نه انقدر پاکم که کمکم کنی نه انقدر بدم که رهایم کنی میان این

 

دو گمم!هم خود را و هم تو را ازار می دهم!

هرچقدر تلاش می کنم نتوانستم انی باشم که تو خواستی

و هرگز دوست ندارم انی باشم

که تو رهایم کنی

انقدر بی تو تنها هستم

که بی تو یعنی "هیچ"

یعنی پوچ!

خدایا پس هیچوقت رهایم نکن!!!

 

 خدای من!نه انقدر پاکم که کمکم کنی نه انقدر بدم که رهایم کنی میان این

 

دو گمم!هم خود را و هم تو را ازار می دهم!

هرچقدر تلاش می کنم نتوانستم انی باشم که تو خواستی

و هرگز دوست ندارم انی باشم

که تو رهایم کنی

انقدر بی تو تنها هستم

که بی تو یعنی "هیچ"

یعنی پوچ!

خدایا پس هیچوقت رهایم نکن!!!

 

لاک پشت پشتش‌ سنگین‌ بود و جاده‌های‌ دنیا طولانی. می‌دانست که‌ همیشه‌ جز اندکی‌ از بسیار را نخواهد رفت. آهسته آهسته‌ می‌خزید، دشوار و کُند و دورها همیشه‌ دور بود. سنگ‌پشت‌ تقدیرش‌ را دوست‌ نمی‌داشت‌ و آن‌ را چون‌ اجباری‌ بر دوش‌ می‌کشید.

 

پرنده‌ای‌ در آسمان‌ پر زد، سبک و سنگ‌پشت‌ رو به‌ خدا کرد و گفت: این‌ عدل‌ نیست، این‌ عادلانه نیست. کاش‌ پشتم‌ را این‌ همه‌ سنگین‌ نمی‌کردی. من‌ هیچ‌گاه‌ نمی‌رسم. هیچ‌گاه. و در لاک سنگی‌ خود خزید، به‌ نیت‌ ناامیدی.

خدا سنگ‌پشت‌ را از روی‌ زمین‌ بلند کرد. زمین‌ را نشانش‌ داد. کُره‌ای‌ کوچک بود و گفت: نگاه‌ کن، ابتدا و انتها ندارد. هیچ کس‌ نمی‌رسد؛ چون‌ رسیدنی‌ در کار نیست. فقط‌ رفتن‌ است. حتی‌ اگر اندکی.. و هر بار که‌ می‌روی، رسیده‌ای.. و باور کن‌ آنچه‌ بر دوش‌ توست، تنها لاکی‌ سنگی‌ نیست، تو پاره‌ای‌ از هستی‌ را بر دوش‌ می‌کشی پاره‌ای‌ از مرا.

خدا سنگ‌پشت‌ را بر زمین‌ گذاشت.. دیگر نه‌ بارش‌ چندان‌ سنگین‌ بود و نه‌ راهها چندان‌ دور. سنگ‌پشت‌ به‌ راه‌ افتاد و گفت: “رفتن”، حتی‌ اگر اندکی.. و پاره‌ای‌ از خدا را با عشق‌ بر دوش‌ کشید.

 

صدا زد ای خدای جهانیان

 جواب شنبد:بله

 

 

 صدازد ای خدای نیکوکاران

 

 جواب شنید:بله

 

 

 صدازد ای خدای اطاعت کنندگان

 

 جواب شنید:بله

 

 

 این بار صدازد ای خدای گنهکاران

 

 جواب شنید:بله بله بله

 

 با تعجب گفت:خدایا تورا خدای جهانیان

 خدای نیکوکاران

 وخدای اطاعت کنندگان خواندم

 یکبار فرمودی بله

 ولی تورا خدای گنهکاران خواندم

 سه بار گفتی بله

 

 

 حکمتش چیست؟

 جواب آمد:

 

 

 مطیعان به اطاعت خود

 نیکوکاران به نیکوکاری خود

 وعارفان به معرفت خود اعتماد دارند

 گنهکاران که جز به فضل من پناهی ندارند

 اگر از درگاه من نا امید گردند

 به درگاه چه کسی پناهنده شوند

 

 

 

 

هنوز به دیدار خدا می روند ... خدایی که در یک مکعب سنگی خود را حبس کرده !!
خدا همین جاست ، نیازی به سفر نیست !
خدا همان گنجشکی است که صبح برای تو می خواند ،خدا در دستان مردی است که نابینایی رااز خیابان رد می کتد ،
خدا در اتومبیل پسری است که
مادر پیرش را هر هفته برای درمان به بیمارستان می برد ،
خدا در جمله ی " عجب شانسی آوردم"است !!
خدا خیلی وقت است که اسباب کشی کرده و آمده نزدیک من و تو!!
خدا کنار کودکی است که می خواهداز فروشگاه شکلات بدزد !!
خدا کنارساعت کوک شده ی توست، که می گذارد 5 دقیقه بیشتر بخوابی!!
از انسانهای این دنیا فقط خاطراتشان باقی می ماند و یک عکس با روبان مشکی ، از تولدت تا آن روبان مشکی ، چقدر خدا را دیدی ؟!
خدا را 7 بار دور زدی یا زیر باران کنارش قدم زدی ؟
خدا همین جاست ، نه در عربستان!
خدا زبان مادری تو را می فهمد ، نه ﻓﻘﻄ ﺯﺑﺎﻥ عربی را !
خدایا دوستت دارم و دوستانم را به تو میسپارم که لحظه ای غم نبینند!...

 ﮔﺎﻫﯽ ﺣﺮﻓﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻔﺘﻦ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﺪ

ﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺻﻼ ﺣﺮﻓﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻔﺘﻦ ﻧﺒﺎﺷﺪ
ﻫﺴﺖ ﺍﻣﺎ ..
ﺑﺮﺍﯼ ﺳﮑﻮﺕ ...
ﻭ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺳﮑﻮﺕ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﻮﻧﺪ
ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﻭﺍﮊﻩ ﺳﺮ ﺷﺎﺭ ﺑﺎﺷﺪ
ﺗﻮ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻔﺘﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻭﺍﮊﻩ ﻭﺍژﻩ ﮔﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ
ﺗﻮ ﮐﻪ ﺩﻟﺨﻮﺍﺳﺘﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﯿﮑﻨﯽ
ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺍﯼ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺧﺪﺍ،
ﺑﻪ ﺩﻟﻢ ﺑﻔﻬﻤﺎﻥ ﺭﻧﺞ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻣﯿﺮﺳﺪ
ﺗﻮ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﻣﻦ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﯽ؟ !
ﺳﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺩﻟﻢ ﻭﻟﯽ ..
ﺟﺰ ﺗﻮ ﺣﺮﻑ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ ...

از خدایی که هست منظورم /باز احساس می کنم دورم / کمکم می کند ،نمی بینم /دست می گیردم ولی کورم /باز هم توبه می کنم اما /از همان توبه های مشهورم /ای دریغا!فریب داده مرا /دل گندم پسند مغرورم /...او در اینجاست خوب می دانم /این منم که که مهجورم....

 

می نویسم " ......" و می گذارم مقابل دیدگانم و لحظه های مدام زل می زنم به همین چند حرف....حالا احساس می کنم هیچ نمی فهم َش !
همین چند حرفی که از حالا دلم را طور دیگری می لرزاند!
همین چند حرفی که در همین چند لحظه هزاران معنی دیگر برایم می دهد ...
برای منی که به نام "......" حساس بودم ...برای منی که با همین نام ساعت ها تو را گریه کردم ...برای هم چون منی " ....." زیاد ست...
آهنگ دل َم با تپش هایی از جنس تو کوک شده ست...
می دانم ...هر چقدر هم بنشینم و تو را شکر بگویم باز هم کم گذاشته َم...می دانم!
تو چه مهربان و عاشقی به حال بندگانت ...خدایم !
از خدایی که دچار ست بعید نیست بنده ای چون من دچار گردد....

تعداد صفحات : 31
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 31 صفحه بعد