دو دوست

.. دو دوست در بیابان همسفر بودند ، در طول راه با هم دعوا کردند ، یکی به دیگری سیلی زد ، دوستی که صورتش به شدت درد گرفته بود بدون هیچ حرفی روی شن نوشت : امروز بهترین دوستم بهم سیلی زد ، آنها به راهشان ادامه دادند تا به چشمه ای رسیدند و تصمیم گرفتند حمام کنند ، ناگهان دوست سیلی خورده به حال غرق شدن افتاد ، اما دوستش او را نجات داد ، او بر روی سنگ نوشت : امروز بهترین دوستم زندگیم را نجات داد ، دوستی که او را سیلی زده و نجات داده بود پرسید : چرا وقتی سیلی ات زدم بر روی شن و حالا بر روی سنگ نوشتی ؟ دوستش پاسخ داد : وقتی دوستی تو را ناراحت میکند باید آن را بر روی شن بنویسی تا بادهای بخشش آن را پاک کند ، ولی وقتی به تو خوبی میکند باید آن را بر روی سنگ حک کنی تا هیچ بادی آن را پاک نکند ..          .. " تقدیم به  تمامي دوستان "..  بامعرفت

ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﮐﻢ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ “ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ”
ﯾﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﺍﺻﻼ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﻧﯿﺎﻭﺭﻧﺪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺸﺎﻥ ﺭﺍ . . .
ﺑﻬﺸﺎﻥ ﺧﺮﺩﻩ ﻧﮕﯿﺮﯾﺪ !
ﺍﯾﻦ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ ﺍﻧﺪ “ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ” ﺣﺮﻣﺖ ﺩﺍﺭﺩ ،
ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖ ﺩﺍﺭﺩ
ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺭﺍ
ﻣﯿﻔﻬﻤﯽ ، ...
ﻣﯿﻔﻬﻤﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺗﺎ ﺗﻮ ﺑﺨﻨﺪﯼ ، ﺗﺎ ﺗﻮ ﺷﺎﺩ ﺑﺎﺷﯽ . . .
ﺁﺯﺍﺭﺕ ﻧﻤﯿﺪﻫﺪ ، ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺷﮑﻨﺪ ،
ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺳﺘﺎﯾﻢ . .

روزی مردی، عقربی را دید که درون آب دست و پا میزند، او تصمیم گرفت عقرب را نجات دهد، اما عقرب انگشت اورا نیش زد. مرد باز هم سعی کرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد، اما عقرب بار دیگر او را نیش زد. رهگذری او را دید و پرسید: برای چه عقربی را که نیش میزند نجات میدهی؟ مرد پاسخ داد: این طبیعت عقرب است که نیش بزند ولی طبیعت من این است که عشق بورزم. تقدیم به کسانی که نیش عقربها از دوستان خود خوردند و حرف نزدند و دوباره عشق ورزیدن..

ﻓﺮﻣﺎﯾﺸﺎﺗﯽ ﺯﯾﺒﺎ ﺍﺯ ﺍﻣﯿﺮﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﻋﻠﯽ ‏(ﻉ ‏) :
-1 ﮔﺮﯾﻪ ﻧﮑﺮﺩﻥ ﺍﺯ ﺳﺨﺘﯽ ﺩﻝ ﺍﺳﺖ .
-2ﺳﺨﺘﯽ ﺩﻝ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻩ ﺯﯾﺎﺩ ﺍﺳﺖ .
-3 ﮔﻨﺎﻩ ﺯﯾﺎﺩ ﺍﺯ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯼ ﺯﯾﺎﺩ ﺍﺳﺖ.
-4ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺯﯾﺎﺩ ﺍﺯ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ .
-5 ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻣﺮﮒ ﺍﺯ ﻣﺤﺒﺖ ﺑﻪ ﻣﺎﻝ ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ .
-6 ﻣﺤﺒﺖ ﺑﻪ ﻣﺎﻝ ﺩﻧﯿﺎ ﺳﺮﺁﻏﺎﺯ ﻫﻤﻪ ﺧﻄﺎﻫﺎﺳﺖ.

هنوز به دیدار خدا می روند ... خدایی که در یک مکعب سنگی خود را حبس کرده !!
خدا همین جاست ، نیازی به سفر نیست !
خدا همان گنجشکی است که صبح برای تو می خواند ،خدا در دستان مردی است که نابینایی رااز خیابان رد می کتد ،
خدا در اتومبیل پسری است که
مادر پیرش را هر هفته برای درمان به بیمارستان می برد ،
خدا در جمله ی " عجب شانسی آوردم"است !!
خدا خیلی وقت است که اسباب کشی کرده و آمده نزدیک من و تو!!
خدا کنار کودکی است که می خواهداز فروشگاه شکلات بدزد !!
خدا کنارساعت کوک شده ی توست، که می گذارد 5 دقیقه بیشتر بخوابی!!
از انسانهای این دنیا فقط خاطراتشان باقی می ماند و یک عکس با روبان مشکی ، از تولدت تا آن روبان مشکی ، چقدر خدا را دیدی ؟!
خدا را 7 بار دور زدی یا زیر باران کنارش قدم زدی ؟
خدا همین جاست ، نه در عربستان!
خدا زبان مادری تو را می فهمد ، نه ﻓﻘﻄ ﺯﺑﺎﻥ عربی را !
خدایا دوستت دارم و دوستانم را به تو میسپارم که لحظه ای غم نبینند!...

یه روز تو پارک نشسته بودم داشتم تو گوشی فیس بوکمو چک میکردم 
یه پسر 5 6 ساله امد گفت عمو یه ادامس میخری 
گفتم همرام پول کمه ولی میخای بشین کنارم الان دوستم میاد میخرم
گفت باشه نشست
بعد مدتی گفت :عمو داری چیکار میکنی 
گفتم تو فضای مجازی میگردم 
گفت اون دیگه چیه عمو
خواستم جوابی بدم که قابل درک یه بچه ی 5 6 ساله شه
گفتم عمو فضای مجازی جایه که نمیتونی چیزی لمس کنی ولی تمام رویاهاتو اونجا میسازی 
گفت عمو فضای مجازیو دوس دارم منم زیاد میرم
گفتم مگه اینترنت داری
گفت نه عمو 
بابام زندانه نمیتونم لمسش کنم ولی دوسش دارم
مامانم صبح ساعت 6 میره سره کار شب ساعت 10 میاد که من میخابم نمیتونم ببینمش ولی دوسش دارم
وقتی داداشی گریه میکنه نون میریزیم تو اب فک میکنیم سوپه ،تاحالا سوپ نخوردم ولی دوسش دارم 
صب خواهرم میره بیرون چون پول نداریم میگن تن فروشی میکنه ولی نمیفهمم وقتی میاد خونه تنش سر جاشه 
من دوس دارم درس بخونم دکتر بشم ولی نمیتونم مدرسه برم باید کار کنم
مگه این دنیای مجازی نیست عمو
اشکامو پاک کردم 
نتونستم چیزی بگم 
فقط گفتم اره عمو دنیای تو مجازی تر از دنیای منه
تمام تلخندهایت به جونم :((((

 

ﻗﺼﮥ ﯼ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻭﺍ ﺩﺍﺷﺖ

ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﺵ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪﻡ ﻭﻫﻢ ﮔﺮﯾﺴﺘﻢ، ✨ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﻭ ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺛﺎﺑﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺟﻤﺎﻝ ﻭ
ﺯﯾﺒﺎﯼ ﻇﺎﻫﺮﯼ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺯﻧﺎﺷﻮﯾﯽ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ، ﺑﻠﮑﻪ ﻣﻬﺘﺮﯾﻦ
ﭼﯿﺰ ﻋﺒﺎﺭﺗﻨﺪ :
(ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ .ﺗﻔﺎﻫﻢ .ﻣﺤﺒﺖ .ﺭﺣﻤﺖ)
ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ .
ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ﮐﻪ ﺻﺎﺣﺐ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺍﺳﺖ، ﺣﮑﺎﯾﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ :
ﺑﺎ ﻣﺮﺩﯼ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﻗﺒﻼ ﺍﺯ ﺑﺪ ﺷﮑﻠﯽ ﻭ ﺑﺪ ﺭﯾﺨﺘﯽ ﺍﻭ ﺷﻨﯿﺪﻩ
ﺑﻮﺩﻡ، ﻭﻟﯽ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺗﺼﻮﺭﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﮑﻠﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ
ﺷﺐ ﺯﻓﺎﻓﻢ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ .
ﺩﺭ ﺁﻥ ﺷﺐ ﺗﺎ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺑﻪ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﺵ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﻃﺎﻗﺖ ﺑﯿﺎﻭﺭﻡ، ﻭ
ﺟﻠﻮﯾﺶ ﻏﺶ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ 
ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺑﺎ ﺳﺮﻋﺖ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﺏ ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺑﭙﺎﺷﺎﻧﺪ، ﺑﺎ
ﺳﺮﺩﯼ ﺁﺏ ﺭﻭﺡ ﺑﻪ ﺑﺪﻧﻢ ﺑﺎﺯ ﮔﺸﺖ، ﻭﻟﯽ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺯﺩﻡ ﺗﺎ
ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺻﺒﺢ ﺷﺪ 
ﻭ ﺩﺭ ﺻﺒﺤﮕﺎﻩ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﭼﻬﺮﻩ ﯼ ﺑﺪ ﺭﯾﺨﺘﺶ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﯽ ﺑﺮ ﻣﯽ
ﮔﺮﺩﺍﻧﺪﻡ، ﻭﻟﯽ ﺍﻭ ﮔﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺩﺭ ﺷﺮﻡ ﻭ ﺣﯿﺎﺀ ﻫﺴﺘﻢ .
ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺁﻥ ﻗﻠﺐ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭘﺸﺖ ﺁﻥ ﭼﻬﺮﮤ ﺯﺷﺖ
ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﺪ، ﻗﻠﺒﯽ ﭘﺎﮎ ﻭ ﺻﺎﻑ، ﺿﺮﺑﺎﻧﺶ ﺑﺎ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻭ
ﻣﺤﺒﺖ ﻣﯽ ﺗﺒﯿﺪ،،، ﺯﯾﺒﺎ ﺑﺎ ﻣﻦ ﻣﻌﺎﺷﺮﺕ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ،،، ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺗﻢ ﺭﺍ
ﺭﻋﺎﯾﺖ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ،،، ﺑﺮ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺣﻘﺶ، ﻭ ﺑﺮ ﺳﺴﺘﯽ
ﻫﺎﯾﻢ ﺻﺒﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ، ﻭ ﺩﻭ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻋﻄﻮﻓﺖ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ، ﻭ ﺍﻭ
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﯾﺎﻭﺭﻡ ﺩﺭ ﺍﻣﻮﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﻭ ﺁﺧﺮﺗﻢ ﺑﻮﺩ ..
ﺩﺭ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺮﺍ ﯾﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﻧﻤﻮﺩ، ﻭ ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﻣﻦ
ﭘﺮﺳﺘﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ، ﻫﯿﭻ ﺳﺨﻨﯽ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﻣﮕﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ
ﻟﺬﺕ ﻣﯽ ﺑﺮﺩﻡ،ﻭ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻧﻤﯽ ﺩﯾﺪﻡ ﻣﮕﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺮﺍ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ
ﻣﯽ ﮐﺮﺩ .
ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﻣﺎﻟﯽ ﺗﻨﮕﺪﺳﺖ ﺑﻮﺩ، ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ
ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﻭ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ، ﺍﯾﻦ ﺳﺒﺐ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺧﺎﻧﮥ ﻣﺘﻮﺍﺿﻊ ﻣﺎ ﺑﺎ
ﻟﻄﺎﻓﺖ ﺍﺧﻼﻕ ﺍﻭ، ﻭ ﻣﻌﺎﺷﺮﺕ ﺯﯾﺒﺎﯾﺶ ﺑﻪ ﻗﺼﺮﯼ ﺷﮑﻮﻫﻤﻨﺪ ﺗﺒﺪﯾﻞ
ﺷﺪ، ﮐﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻭ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺩﺭ ﻓﻀﺎﯼ ﺁﻥ ﺍﻧﺘﺸﺎﺭ ﯾﺎﻓﺘﻪ، ﻭ ﺑﻮﯼ
ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻭ ﻧﺸﺎﻁ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺑﻪ ﻣﺸﺎﻡ ﺑﺮﺳﺪ
ﺍﻭ ﺩﺭ ﻗﻠﺒﻢ ﺟﺎﯼ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺎﻟﮏ ﻗﻠﺒﻢ ﺷﺪﻩ ، ﻓﮑﺮ ﻭ
ﺫﻫﻨﻢ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﻮﺩ، ﻃﺎﻗﺖ ﺩﻭﺭﯼ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ،ﻭ ﺍﻭ
ﻧﯿﺰ ﻃﺎﻗﺖ ﺩﻭﺭﯼ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺖ،
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﺟﺪﺍﯾﯽ ﻓﺮﺍ ﺭﺳﯿﺪ، ﮐﻪ ﻧﻮﺷﺘﻨﺶ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ،
ﻭ ﺍﺟﻠﺶ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻦ، ﺑﺎ ﻓﺮﺍﻓﺶ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺩﺭﺩﻣﻨﺪ ﺷﺪﻡ، ﺑﺎ ﻣﺮﮔﺶ ﺩﺭﺩﯼ
ﺷﺪﯾﺪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺣﻮﺍﺳﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺑﺮﺩﻩ، ﻭ ﺑﯽ ﻫﻮﺵ ﺷﺪﻡ
ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻝ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻧﺶ ﺑﯽ ﻫﻮﺵ ﮔﺸﺘﻢ، ﻭﻟﯽ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ
ﮐﺴﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻝ ﺑﺎ ﺳﺮﻋﺖ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺁﺏ ﻧﺮﻓﺖ، ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﺍﻭ
ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮد
ﻫﻤﺴﺮ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﻧﮕﺬﺷﺖ ﮐﻪ
ﺍﻭ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﻣﻠﺤﻖ ﺷﺪ، ﻭ ﺩﺍﺭ ﻓﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﻭﺩﺍﻉ ﮔﻔﺖ .
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﺭﺣﻤﺖ ﺧﻮﯾﺶ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻫﺪ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺩﺭ ﺍﺧﻼﻕ ﺯﯾﺒﺎ ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ، ﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﻇﺎﻫﺮ ﺍﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﻧﺒﺎﺷﺪ،،
ﻭ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﻧﺒﺎﺷﺪ، ﭼﻪ ﺑﺴﺎ ﺍﺯ ﺯﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﻭ ﻧﺴﺐ
ﺩﺍﺭ، ﻭ ﺍﻫﻞ ﭘﺴﺖ ﻭ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ
ﻧﺮﺳﯿﺪﻧﺪ. ﭘﺲ ﭼﺮﺧﺎﻧﻨﺪﻩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺯﻧﺎﺷﻮﯾﯽ ﺍﺧﻼﻕ ﺯﯾﯿﺎ 

بردبار: نکته های کوچک برای بهتر زندگی کردن:

1.مردم را با لقب صدا نکنید.
2.روزانه از خدا معذرت خواهی کنید.
3.خدا را همیشه ناظر خود ببینید.
4.لذت گناه را فانی و رنج آن را طولانی بدانید.
5.بدون تحقیق قضاوت نکنید.
6.اجازه ندهید نزد شما از کسی غیبت شود.
7.صدقه دهید،چشم به جیب مردم ندوزید.
8.شجاع باشید،مرگ یکبار به سراغتان می آید.
9.سعی کنید بعد از خود،نام نیک بجای بگذارید.
10.دین را زیاد سخت نگیرید.
11.با علما و دانشمندان با عمل ارتباط برقرار کنید.
12.انتقادپذیر باشید.
13.مکار و حیله گر نباشید.
14.حامی مستضعفان باشید.
15.اگر میدانید کسی به شما وام نمیدهد،از او تقاضا نکنید.
16.نیکوکار بمیرید.
17.خود را نماینده خدا در امر دین بدانید.
18.فحّاش و بذله گو نباشید.
19.بیشتر از طاقت خود عبادت نکنید.
20.رحم دل باشید.
21.با قرآن آشنا شوید.
22.تا میتوانید بدنبال حل گره مردم باشید.
23.شب در بستر به امور خوب فکر کنید.
24.ببخشید و از مردم درگذر شوید.
25.در تجارت خدا را مدّنظر داشته باشید.
26.ثروتمند متّقی باشید.
27.شوخی زیاد هیبت شما را از بین میبرد.
28.نگذارید ناراحتی کوچک بین شما و دوستتان طول بکشد.
29.در حالت فقر از خود غنا نشان دهید.
جَزَاکُمُ اللَّه خَیْرًا
 بردبار: ٣ داستان زيبا:

روزى روستاييان تصميم گرفتند براى بارش باران دعا كنند در روزيكه براى دعا جمع شدند تنها يك پسربچه با خود چتر داشت ، این یعنی ایمان
○○○○○○○○○○○○○○○○○○
كودك يك ساله اى را تصور كنيد زمانيكه شما اورابه هوا پرت ميكنيد او ميخندد زيرا ميداند اورا خواهيد گرفت اين يعنى اعتماد
○○○○○○○○○○○○○○○○○○
هر شب ما به رختخواب ميرويم ما هيچ اطمينانى نداريم كه فردا صبح زنده برميخيزيم با اين حال هر شب ساعت را براى فرداكوك ميكنيم اين يعنى اميد...
○○○○○○○○○○○○○○○○○○
ایمان ، اعتماد و امید به خدا را فراموش نکنیم ...

پسر بچه ای تند خو در روستایی زندگی میکرد. روزی پدرش جعبه ای میخ به او داد و گفت هربار که عصبانی میشود و کنترلش را از دست میدهد باید یک میخ در حصار بکوبد. روز نخست پسر 37 میخ در حصار کوبید. اما به تدریج تعداد میخ ها در طول روز کم شدند. او دریافت که کنترل کردن عصبانیتش آسان تر از کوبیدن آن میخها در حصار است. در نهایت روزی فرا رسید که آن پسر اصلا عصبانی نشد. او با افتخار این موضوع را به اطلاع پدرش رساند و پدر به او گفت باید هر روزی که توانست جلوی خشم خود را بگیرد یکی از میخهای کوبیده شده در حصار را بیرون بکشد. روزها سپری شدند تا اینکه پسر همه میخها را از حصار بیرون آورد. پدر دست او را گرفت و به طرف حصار برد.

"کارت را خوب انجام داری پسرم. اما به سوراخهای حصار نگاه کن. حصار هیچوقت مثل روز اولش نخواهد شد. وقتی موقع عصبانیت چیزی میگویی، حرفهایت مثل این، شکافهایی برجای میگذارند. مهم نیست چند بار عذر خواهی کنی، چون اثر زخم همیشه باقی می ماند."

مراقب حرفهایتان باشید، چون می توانند بسیار آزار دهنده باشند و اثراتشان برای سالها باقی بماند.

آدمی اگر فقط بخواهد خوشبخت باشد به زودی موفق میگردد ولی او می خواهد خوشبخت تر از دیگران باشد و این مشکل است زیرا او دیگران را خوشبخت تر از انچه هستند تصور میکند.

یادت باشه تا خودت نخوای
هیـچ کس نمیتونه زندگیتو خراب کنه!

یادت باشه که آرامش رو باید تو
وجود خودت پیدا کنی!

یادت باشه خدا همیشه مواظبته!

یادت باشه همیشه ته قلبت یه
جایی برای بخشیدن آدما بگذاری!

گوش كن برات خوبه!

منتظر هیچ دستی در هیچ جای
این دنیا نباش،
اشکهایت را با دستهای خودت پاک کن،
همه رهگذرند!

زبان استخوانی ندارد اما آنقدر قوی
هست که بتواند قلبی را بشکند،
مراقب حرفهايمان باشيم!

به کسانی که پشت سر شما حرف
میزنند بی اعتنا باشید،
آنها به همانجا تعلق دارند،
یعنی دقیقا پشت سر شما!

گاهی در حذف شدن كسی از زندگيتان
حكمتی نهفته است،
اينقدر اصرار به برگشتنش نکنید!

آدما مثل عکس هستن،
زیادی که بزرگشون کنی کیفیتشون
میاد پایین!

زندگی کوتاه نیست،
مشکل اینجاست که ما زندگی را دیر
شروع میکنیم!

دردهایت را دورت نچین که دیوارشوند،
زیرپایت بچین که پله شوند!

هیچوقت نگران فردایت نباش،
خدای دیروز و امروزت فردا هم هست!

ما اولين دفعه است که تجربه بندگی
داريم ولى او قرنهاست که خداست…..

مادر باهوش

مادری ، برای دیدنِ پسرش به محلِ تحصیل اون یعنی لندن رفت !
اونجا بود که متوجه شد یه دخترِ انگلیسی با پسرش هم اتاقه !

مثلِ همه ی مامانای مسئولِ ایرانی کلی مشکوک شد ،
اما مسعود گفت : من میدونم چه فکری میکنی مامان !
ولی ‘’ویکی ‘’فقط هم اتاقیه منه !

یه هفته بعد از برگشتن مامانِ مسعود ، ویکی به مسعود گفت :
از وقتی مامانت رفته قندونِ نقره ی من گم شده !
یعنی مامانت اونو برداشته ؟

مسعود گفت : غیرممکنه ولی بهش ایمیل میزنم !
تو ایمیل خودش نوشت :

مامان عزیزم ! من نمیگم شما قندونو از خونه ی من برداشتی ،
و درضمن نمیگم که برنداشتی ! اما واقعیت اینه که از
وقتی شما رفتی تهران , قندون گم شده !

با عشق ... مسعود !

روز بعد ایمیل مادرِ مسعود :

پسر عزیزم! من نمیگم تو با ویکی رابطه داری،
و در ضمن نمیگم که رابطه نداری !

اما واقعیت اینه که اگه اون حداقل یه شب تو تخت خوابِ خودش میخوابید ، حتما تا حالا قندونو پیدا کرده بود !

با عشق ... مامان !

روزی ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻧﯽ, ﺍﺯ ﻃﺒﻘﻪ ﺷﺸﻢ ﻣﯽﺧﻮﺍهد ﮐﻪ ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮔﺮﺍنش ﺣﺮﻑ ﺑﺰند...ﺧﯿﻠﯽ ﺍﻭ را ﺻﺪﺍ ﻣﯿﺰند ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺷﻠﻮﻏﯽ ﻭ ﺳﺮﻭ ﺻﺪﺍ, ﮐﺎﺭﮔﺮ ﻣﺘﻮﺟﻪ نمیشود. ﺑﻪ ﻧﺎﭼﺎﺭ ﻣﻬﻨﺪﺱ، یک اسکناس 10 ﺩﻻﺭی به پایین می اندازد ﺗﺎ ﺑﻠﮑﻪ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺎﻻ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ کند. ﮐﺎﺭﮔﺮ 10 ﺩﻻﺭ ﺭا ﺑﺮمی دارد ﻭ ﺗﻮ ﺟﯿﺒﺶ می گذارد ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﻻ ﺭا ﻧﮕﺎﻩ کند مشغول کارش می شود. ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻡ ﻣﻬﻨﺪﺱ 50 ﺩﻻﺭ ﻣﯿﻔﺮستد ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﻻ ﺭا ﻧﮕﺎﻩ کند پول را در جیبش می گذارد!!!ﺑﺎﺭ ﺳﻮﻡ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺳﻨﮓ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺭا می اندازد ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﺳﻨﮓ ﺑﻪ ﺳﺮ ﮐﺎﺭﮔﺮ برخورد می کند. ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺳﺮش را ﺑﻠﻨﺪ می کندﻭ ﺑﺎﻻ ﺭا ﻧﮕﺎﻩ می کند ﻭ ﻣﻬﻨﺪﺱ کارش را به او می گوید..!!ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ, ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﻌﻤﺖ ﻫﺎ ﺭا ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ می فرستد ﺍﻣﺎ ﻣﺎ ﺳﭙﺎﺱﮔزﺍﺭ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ. ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽﮐﻪ ﺳﻨﮓ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺑﺮ ﺳﺮمان می افتد ﮐﻪ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﮐﻮﭼﮏ ﺯﻧﺪﮔﯽﺍﻧﺪ, ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﻭﯼ ﻣﯽﺁﻭﺭﯾﻢ. بنابراین هر ﺯﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻣﺎﻥ ﻧﻌﻤﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﺳﯿﺪ ﻻﺯﻡ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺳﭙﺎﺱگزاﺭ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻗﺒﻞﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺳﻨﮕﯽ ﺑﺮ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺑﯿﻔﺘﺪ.