زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبابکشی کردند.
روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایهاش درحال آویزان کردن رختهای شسته است و گفت:
«لباسها چندان تمیز نیست. انگار نمیداند چطور لباس بشوید. احتمالآ باید پودر لباسشویی بهتری بخرد.»
همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت.
هربار که زن همسایه لباسهای شستهاش را برای خشک شدن آویزان میکرد زن جوان همان حرف را تکرار میکرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباسهای تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت:
«یاد گرفته چطور لباس بشوید. ماندهام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده!»
مرد پاسخ داد: «من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجرههایمان را تمیز کردم!»
زندگی هم همینطور است.
وقتی که رفتار دیگران را مشاهده میکنیم، آنچه میبینیم به درجه شفافیت پنجرهای که از آن مشغول نگاه کردن هستیم بستگی دارد. قبل از هرگونه انتقادی، بد نیست توجه کنیم به اینکه خود در آن لحظه چه ذهنیتی داریم و از چه زاویه ای در حال نگاه کردن هستیم .
بهجای قضاوت کردن شاید لازم است قبلا چشمان خود را تمیز کنیم !...
ﻣﺮﺩﯼ ﺻﺒﺢ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺩﯾﺪ ﺗﺒﺮﺵ ﻧﺎ ﭘﺪﯾﺪ ﺷﺪﻩ ﺷﮏ ﮐﺮﺩ
ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺍﺵ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ، ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺯ ﺭﺍ ﺯﯾﺮ
ﻧﻈﺮ ﮔﺮﻓﺖ . ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺍﺵ ﺩﺭ ﺩﺯﺩﯼ ﻣﻬﺎﺭﺕ ﺩﺍﺭﺩ ،ﻣﺚ
ﯾﻪ ﺩﺯﺩ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺮﻭﺩ، ﻣﺚ ﺩﺯﺩﯼ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﻭ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﮐﻨﺪ ،
ﭘﭻ ﭘﭻ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ .
ﻣﺮﺩ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺍﺯ ﺷﮑﺶ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﮔﺮﺩﺩ
ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﻭ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻧﺰﺩ ﻗﺎﺿﯽ ﺑﺮﻭﺩ ﻭ ﺷﮑﺎﯾﺖ ﮐﻨﺪ.
ﺍﻣﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺧﺎﻧﻪ ﺷﺪ، ﺗﺒﺮﺵ ﺭﻭ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ . ﺯﻧﺶ ﺁﻥ ﺭﻭ ﺟﺎﺑﺠﺎ
ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺍﺵ ﺭﻭ ﺯﯾﺮ
ﻧﻈﺮ ﮔﺮﻓﺖ ﻭﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﮐﻪ ﻣﺚ ﯾﮏ ﺁﺩﻡ ﺷﺮﯾﻒ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺮﻭﺩ ، ﺣﺮﻑ ﻣﯽ
ﺯﻧﺪ ﻭ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ !
ﻣﺎ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻣﻮﻗﻌﯿﺘﯽ ﻣﻌﻤﻮﻻ ﺁﻥ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﻢ ﮐﻪ
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺑﺒﯿﻨﯿﻢ !
کفش کودک دریا برد کودک روی ساحل نوشت : دریای دزد ....آن طرفتر مردی که صید خوبی داشت روی ماسه ها نوشت : دریای سخاوتمند ...
موجی آمد و نوشته ها را پاک کرد ...دریا آرام گفت : از قضاوت نهراس اگر میخواهی دریا باشی...