با توام رهگذر با تو که در کوچه پس کوچه های روزمره گی گم شده ای و از هر کوچه ای که می گذری به بن بست می خوری و مدام دور خودت می چرخی و راهی برای رهایی نمی یابی ؛با توام رهگذربا تو که درکرانه دریای طوفان زده زندگی ساحل امنی برای خودت ساخته ای و هر روز به تماشای دریا دلانی می نشینی که با شناخت از طوفان و خطر موجهای سهمگین آن، بدون هیچ بیم و ترسی تن به این دریای نا آرام می زنند اما تو باز چشم به آسمان دوخته ای و در انتظار معجزه ای و دیگر مثل گذشته ها دل به دریا نمی زنی ؛با توام رهگذر با تو که هر روز با دست خود برای خودت مردابی می سازی و در آن فرو می روی و شاید خودت هم ندانی که هرچه بیشتر در این مرداب ساختگی دست و پا می زنی بیرون آمدنت را سخت تر می کنی؛با توام رهگذر با تو که در تله خوش آب و رنگ ظواهر گرفتار آمده ای و از زیبایی های ناب درونی گریزان و رویگردان شده ای؛ با توام رهگذر با تو که بتدریج از راه و مسیر درست منحرف شده ای و به بیراهه افتاده ای و هر چه بیشتر در این راه قدم بر می داری از حقیقت و راستی دورتر و دورتر می شوی و هر چه در این مسیر پر از خطر و پرتگاه که به جلو می روی بازگشت خویش را دشوارتر می کنی؛ با توام رهگذر با تو که معنویتی در گفتار و رفتار و پندار و کردارت نیست و هر چه که میگویی و می نویسی دیگر به دل نمی نشیند؛ با تو ام رهگذر با تو که فقط حرف می زنی و سخن می پراکنی و برای مسایل و گرفتاریهای دیگران نسخه می پیچی اما خودت به حرفهایی که می زنی عمل نمی کنی؛ با توام رهگذر با تو که چشمه های جوشان ایمان و باور قلبی در درونت رو به خشکیدن گذاشته و بجای آن چشمه های شک و دودلی در قلبت شروع به جوشیدن کرده است ؛با توام رهگذر با تو که همیشه خمود و ساکن و گرفته ایٰ، با تو که تن پرور شده ایٰ، با تو که کم تحرک شده ای، با تو که حتی حاضر نیستی قدمی برای خودت در جهت سلامتی و به روزی و توانگری و ثروت و پیشرفت شخصی ات برداری؛ با توام رهگذر با تو که دیگر با هر لقمه غذایی که در دهان می گذاری و با هر جرعه ای که می نوشی و هر قدمی که برمی داری اسم او را بر زبان نمی آوری و نامش را در دل نمی رانی ؛با توام رهگذر . . .